سوار سبزپوش

من امشب زار می نالم چرا مولا نمی آیی؟ 
چرا ای صبح بی پایان ترین یلدا نمی آیی؟
دلم را نذر کردم تا به چشمانت بیاویزم
 ضریح چشم هایت قبله گاه ما، نمی آیی؟!
طلسم انتظار کهنه ی چشم مراکافیست 
که در هم بشکنی با یک نگاه، اما نمی آیی
تمام جاده ها چشم انتظار مقدمت هستند 
سوار سبز پوش وادی بطحا! نمی آیی؟!
ببین در انتظارم تا نثار مقدمت سازم
دلم را ـ هستیم ، داروندارم را ـ نمی آیی؟
زمین آئینه ی تاریکی وکفر و تفرعن شد
 غرور آخرین از نسل اعطینا نمی آیی؟
تو گفتی جمعه ی موعود می آیم، نمی دانم 
چرا مولا ، چرا مولا ، چرا مولا ، نمی آیی؟!

نظرات 1 + ارسال نظر
دیونه عشق دوشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 03:46 ب.ظ http://vesaal.persianblog.com

سلام عزیز... سلام عشقی ... فلک به سنگ کینه ها / شکسته قامت مرا / مگر چه کرده ام خدایا/ شکسته سر شکسته پا / ز یار آشنا جدا کنون کجا روم خدایا / بیا به زخم عاشقان مرحم / دل مرا یکدم زغم رها کن / من یا خدا به پای این پیمان / اگر ندادم جان .. مرا فنا کن //// خوش باشی و سلامت . یاحق. عشق وصال

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد